Log in
Latest topics
Statistics
We have 24 registered usersThe newest registered user is quibernh
Our users have posted a total of 2246 messages in 615 subjects
مجموعه شعر هایی از مهدی اخوان ثالث
:: انجمن فرهنگی هنری :: شعر وشعرا
Page 1 of 1
مجموعه شعر هایی از مهدی اخوان ثالث
لحظه ی دیدار
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
sanaz- مدیـــــــر انجـــــــمن
- تعداد پستها : 33
امتیاز : 100
تشکرشده : 1
تاریخ عضویت : 2009-08-23
زمستان(مهدی اخوان ثالث)
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
sanaz- مدیـــــــر انجـــــــمن
- تعداد پستها : 33
امتیاز : 100
تشکرشده : 1
تاریخ عضویت : 2009-08-23
باغ من(مهدی اخوان ثالث)
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار ِ پودش باد
گر بروید ، یا نروید ، هر چه در هر کجا که خواهد
یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار ِ پودش باد
گر بروید ، یا نروید ، هر چه در هر کجا که خواهد
یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز
sanaz- مدیـــــــر انجـــــــمن
- تعداد پستها : 33
امتیاز : 100
تشکرشده : 1
تاریخ عضویت : 2009-08-23
نفرین به سفر(مهدی اخوان ثالث)
]ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اینده
عمر اینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اینده
عمر اینه ی بهشت ، اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد
sanaz- مدیـــــــر انجـــــــمن
- تعداد پستها : 33
امتیاز : 100
تشکرشده : 1
تاریخ عضویت : 2009-08-23
حیف ازتو ای مهتاب شهریور(مهدی اخوان ثالث)
[b
]حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار
باید بر این ویرانه محزون بتابی
وز هر کجا گیری سراغ زندگی را
افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی
یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش
بر جای رصب و جام می سجادهی زرق
گوران نهادستند پی در مهد شیران
بر جای چنگ و نای و نی هو یا اباالفضل
با نالهی جانسوز مسکینان، فقیران
بدبختها، بیچارهها، بی خانمانها
لبخند محزون زنی ده ساله بود این
کز گوشهی چادر سیاه دیدم ای ماه
آری زنی ده ساله بشنو تا بگویم
این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه
وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی
شش ساله بود این زن که با مادرش آمد
از یک ده گیلان به سودای زیارت
آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند
و اینک شده سرمایهی کسب و تجارت
نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین
بینی گدایی، هر بگامی، رقت انگیز
یاد هر بدستی، عاجزی از عمر بیزار
یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
هر یک به روی بارهای شهر سربار
چون لکههای ننگ و ناهمرنگ وصله
اینجا چرا میتابی؟ ای مهتاب، برگرد
این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست
میخندی اما گریه دارد حال این شهر
ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند
با بانگ محزون و کهنسال نقاره
دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
از ابروی خورشید، تا چشم ستاره
وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
از زندگی اینجا فروغی نیست، الک
در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته
واندر سرود بامدادیشان فشردهست
زینجا سرود زندگی بیرون تراود
همراه گردد با بسی نجوای لبها
با لرزش دلهای ناراضی همآهنگ
آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها
وین است تنها پرتو امید فردا
ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است
مه نیست آن مشعل که مان روشن کند راه
من تشنهی صبحم که دنیایی شود غرق
در روشنیهای زلال مشربش، آه
زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد
.
[/b]
باید بر این ویرانه محزون بتابی
وز هر کجا گیری سراغ زندگی را
افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی
یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش
بر جای رصب و جام می سجادهی زرق
گوران نهادستند پی در مهد شیران
بر جای چنگ و نای و نی هو یا اباالفضل
با نالهی جانسوز مسکینان، فقیران
بدبختها، بیچارهها، بی خانمانها
لبخند محزون زنی ده ساله بود این
کز گوشهی چادر سیاه دیدم ای ماه
آری زنی ده ساله بشنو تا بگویم
این قصه کوتاهست و درد آلود و جانکاه
وین جا جز این لبخند لبخندی نبینی
شش ساله بود این زن که با مادرش آمد
از یک ده گیلان به سودای زیارت
آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند
و اینک شده سرمایهی کسب و تجارت
نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین
بینی گدایی، هر بگامی، رقت انگیز
یاد هر بدستی، عاجزی از عمر بیزار
یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
هر یک به روی بارهای شهر سربار
چون لکههای ننگ و ناهمرنگ وصله
اینجا چرا میتابی؟ ای مهتاب، برگرد
این کهنه گورستان غمگین دیدنی نیست
جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
در دام یک زنجیر زرین، دیدنی نیست
میخندی اما گریه دارد حال این شهر
ششصد هزار انسان که برخیزند و خسبند
با بانگ محزون و کهنسال نقاره
دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
از ابروی خورشید، تا چشم ستاره
وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
از زندگی اینجا فروغی نیست، الک
در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
با مشت دشمن در گلوهاشان شکسته
واندر سرود بامدادیشان فشردهست
زینجا سرود زندگی بیرون تراود
همراه گردد با بسی نجوای لبها
با لرزش دلهای ناراضی همآهنگ
آهسته لغزد بر سکوت نیمشبها
وین است تنها پرتو امید فردا
ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظ است
مه نیست آن مشعل که مان روشن کند راه
من تشنهی صبحم که دنیایی شود غرق
در روشنیهای زلال مشربش، آه
زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد
.
[/b]
sanaz- مدیـــــــر انجـــــــمن
- تعداد پستها : 33
امتیاز : 100
تشکرشده : 1
تاریخ عضویت : 2009-08-23
Similar topics
» مهدی اخوان ثالث
» زندگینامه امید نا امیدان مهدی اخوان ثالث
» عکس هایی از بی بی (بجه) و گربه
» قطعه هایی عاشقانه
» عکس هایی از منظره های زیبا + یک پند از امامان شیعه
» زندگینامه امید نا امیدان مهدی اخوان ثالث
» عکس هایی از بی بی (بجه) و گربه
» قطعه هایی عاشقانه
» عکس هایی از منظره های زیبا + یک پند از امامان شیعه
:: انجمن فرهنگی هنری :: شعر وشعرا
Page 1 of 1
Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
Fri Sep 18, 2009 6:50 am by tendownstreet
» نقش سویا در کاهش عوارض دوران یائسگی
Fri Sep 18, 2009 6:48 am by tendownstreet
» قطع قاعدگی به هزار و یک علت
Fri Sep 18, 2009 6:47 am by tendownstreet
» خانم ها باید مراقب باشند
Fri Sep 18, 2009 6:47 am by tendownstreet
» آنچه زنان درباره اش کمتر حرف می زنند
Fri Sep 18, 2009 6:46 am by tendownstreet
» بهبود جوش با قرص ضدبارداری
Fri Sep 18, 2009 6:45 am by tendownstreet
» عفونت های دستگاه ادراری زنان
Fri Sep 18, 2009 6:45 am by tendownstreet
» بهبود کیفیت زندگی در زنان یائسه
Fri Sep 18, 2009 6:44 am by tendownstreet
» هشت روش طلائی درمان دردهای پیش از قاعدگی
Fri Sep 18, 2009 6:44 am by tendownstreet